May 08, 2013


همین قدری که شب من رو به خواب می بره. روم رو می کشه. برام حرف می زنه. با موهام بازی می کنه تا یادم نفهمم می و کجا خوابم برد، موبایلم رو پیدا می کنه، به برق می زنه و صبح نگران ساعت رفت و آمد منه یعنی خدا بزرگ ترین لطف رو در حق من کرده. من رو در دستان توانا و شفا بخش عشق پیچیده.. به خودم گفتم خوبه که به خویش فره نباشم. خوبه که خوبی و مهر امروزش رو بهانه ای برای طلب مهر فردایش نکنم. امروز را زندگی و سپس به خاک خوبی ها بسپارم. توان این را داشته باشم  که خداحافظ رو با همون مقدار جسارت و پذیرش و بگم که سلام رو
بپذیرم که کسی خوش بختی من رو تو دستاش نداره. که همه چیز به من بستگی داره. که من خوشحالی ورضایت رو معنی می کنم و به واقعیت می رسونم

چه قدر زندگی آروم و آسونه وقتی راهی برای گفتگو هست
خدایا شکرت 

No comments:

Post a Comment