باورش سخت است اما دلتنگی هایم مرده است. چال شده در همان خیابان بلند شیب دار که به کوه ختم می شد. همان خانه که روی ایوانش می نشستیم و از لابلای درخت ها آسمان را نگاه می کردیم و گاهی شاید رهگذری را. صادقانه بگویم ترس من از عشق ریخته است. از معشوق هم. و از بی قراری. خود الفبای دوریم من.... چشمانم را ببین
آخ که چه دلم تنگ تر شد :(
ReplyDeleteولی زیبا بود، ممنونم ...